pt 9
تهیونگ: هیم پس بگو بازم مشکل چیز دیگه ایه منه ساده فک میکردم یاد پسرت افتادی
مینهو: الان وقت این حرفاست به نظرت؟؟؟ تو با من مشکل داری خواهرت چه گناهی کرده؟ هرچند به خاطر شغل جناب عالیه که الان تو درد سره
تهیونگ: من که در هر صورت برام مهم نیست...میشنوم
مینهو: صبح رفته بودم شرکت پدرت و وقتی برگشتم جوهی خونه نبود فقط یه یادداشت پیدا کردم که عکسشو برات فرستادم
تهیونگ کنجکاو شد و کمی نگران سال دور از خانواده اش تو کره زندگی میکرد اما فکر نمی کرد یه سفر کاری به کشوری که خانواده اش توش زندگی میکردن انقدر خطرناک باشه
متن یادداشت:
حال و احوالتون خانم کیم؟
پسر بزرگتون چطوره؟مطمئنم خیلی وقته همو ندیدید در هر صورت می خوام کاری کنم دوباره دور هم جمع شید مطمئنا خبر ندارید اومده آمریکا دختر کوچولوتون خیلی ذوق داره داداششو بعد از چند سال ببینه مگه نه؟ اگه دخترت رو سالم می خوای بهش بگو خودشو تحویل بده هنوزم شمارشو داری مگه نه؟
تهیونگ: اون لعنتی تا آمریکا اومده؟؟؟
مینهو: بلائی سر دخترم بیاد از چشم تو میبینم بیشتر از این خودتو از چشم من و پدرت ننداز
هر طور شده پسش بگیر
صدای بوق*
تهیونگ گوشی رو روی میز کنار تختش گذاشت و کمر بند دور حوله اش رو کمی شل کرد و روی تخت دراز کشید و سائدش رو روی چشماش گذاشت
تهیونگ: تا با دستای خودم نکشمت راحت نمی شم رز فقط دعا کن دستم نیوفتی
پایان فلش بک/
تهیونگ فاصله ی بین در عمارت تا در حیاط رو طی کرد و در رو باز کرد و با چهره ی مثل همیشه سرد مادرش روبه رو شد البته این قطعا براش چیز تازه ای نبود
مینهو: دخترم کو؟
تهیونگ: از کجا فهمیدم پیداش کردم؟
مینهو: خبرا زود میرسه کیم...حداقل به من
تهیونگ: خوابه بیدار شد خودم میرسونمش
مینهو: مهربون شدی؛ لازم نکرده
تهیونگ رو کنار زد و وارد حیاط عمارت شد و به سمت در رفت
تهیونگ پشت سرش راه افتاد و وقتی مادرش وارد عمارت شد همه از جاشون بلند شدن بجز یونگی
هوسوک: س...سلام
جیمین نگاهی به مادر تهیونگ و خود تهیونگ انداخت و نگاهی حیرت زده به یونگی که حتی تکیه اش رو از مبل نگرفته
یونگی: مشکلی پیش اومده خانم کیم؟
مینهو: مشکل؟؟؟ دختر دست گلم دست یه مشت غول تشن بوده معلوم نیست چه بلائی سرش آوردن و حالا اجازه نمی دید ببرمش؟
یونگی: کی جلوتون رو گرفته خانم کیم؟
مینهو: الان وقت این حرفاست به نظرت؟؟؟ تو با من مشکل داری خواهرت چه گناهی کرده؟ هرچند به خاطر شغل جناب عالیه که الان تو درد سره
تهیونگ: من که در هر صورت برام مهم نیست...میشنوم
مینهو: صبح رفته بودم شرکت پدرت و وقتی برگشتم جوهی خونه نبود فقط یه یادداشت پیدا کردم که عکسشو برات فرستادم
تهیونگ کنجکاو شد و کمی نگران سال دور از خانواده اش تو کره زندگی میکرد اما فکر نمی کرد یه سفر کاری به کشوری که خانواده اش توش زندگی میکردن انقدر خطرناک باشه
متن یادداشت:
حال و احوالتون خانم کیم؟
پسر بزرگتون چطوره؟مطمئنم خیلی وقته همو ندیدید در هر صورت می خوام کاری کنم دوباره دور هم جمع شید مطمئنا خبر ندارید اومده آمریکا دختر کوچولوتون خیلی ذوق داره داداششو بعد از چند سال ببینه مگه نه؟ اگه دخترت رو سالم می خوای بهش بگو خودشو تحویل بده هنوزم شمارشو داری مگه نه؟
تهیونگ: اون لعنتی تا آمریکا اومده؟؟؟
مینهو: بلائی سر دخترم بیاد از چشم تو میبینم بیشتر از این خودتو از چشم من و پدرت ننداز
هر طور شده پسش بگیر
صدای بوق*
تهیونگ گوشی رو روی میز کنار تختش گذاشت و کمر بند دور حوله اش رو کمی شل کرد و روی تخت دراز کشید و سائدش رو روی چشماش گذاشت
تهیونگ: تا با دستای خودم نکشمت راحت نمی شم رز فقط دعا کن دستم نیوفتی
پایان فلش بک/
تهیونگ فاصله ی بین در عمارت تا در حیاط رو طی کرد و در رو باز کرد و با چهره ی مثل همیشه سرد مادرش روبه رو شد البته این قطعا براش چیز تازه ای نبود
مینهو: دخترم کو؟
تهیونگ: از کجا فهمیدم پیداش کردم؟
مینهو: خبرا زود میرسه کیم...حداقل به من
تهیونگ: خوابه بیدار شد خودم میرسونمش
مینهو: مهربون شدی؛ لازم نکرده
تهیونگ رو کنار زد و وارد حیاط عمارت شد و به سمت در رفت
تهیونگ پشت سرش راه افتاد و وقتی مادرش وارد عمارت شد همه از جاشون بلند شدن بجز یونگی
هوسوک: س...سلام
جیمین نگاهی به مادر تهیونگ و خود تهیونگ انداخت و نگاهی حیرت زده به یونگی که حتی تکیه اش رو از مبل نگرفته
یونگی: مشکلی پیش اومده خانم کیم؟
مینهو: مشکل؟؟؟ دختر دست گلم دست یه مشت غول تشن بوده معلوم نیست چه بلائی سرش آوردن و حالا اجازه نمی دید ببرمش؟
یونگی: کی جلوتون رو گرفته خانم کیم؟
- ۱.۷k
- ۰۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط